دلتنگی
در عشق به جز سوز جگر، در به دری نیست
یک راه پر از درد و تو را همسفری نیست
مُردیم در این غربت و دوری من و این دل
در گوش شب تار صدای سحری نیست
با این همه در سینه تمنای تو باقی ست
در این دل دریازده جز تو گهری نیست
روز و شب من طی شده با گوشه نشینی
هی جمعه شده پیر غم از تو خبری نیست
شد تیره تر از تیره شب عاشق رویش
در فال شب گوشه نشینان قمری نیست
یا صاحب الزمان ادرکنی